بچه های من

بازی صندلی داغ- ادامه

ادامه بدم؟؟ گفتم خب جواب؟گفت آره خب وقتی که تو خیلی خیلی عصبانیم میکنی تو دلم فحشت دادم گفتم چی گفتی گفت خیلی زشته دعوام میکنی!!با کلی اصرار گفت:( دیو...)امیر هم گفت من فحشت ندادم ولی اداتو درآوردمبه نظرتون من باید چه حالی باشم الان؟؟؟
25 مهر 1397

بازی صندلی داغ

سلام امروز 25 مهرماه 97 است امیرمحمد مدرسه تیزهوشان قبول شده کلاس هفتم و آیشن هم کلاس سوم مدرسه خانم اعجاز که بعد از سه سال هنوز اسمشو هم نمیدونم!!!و من همچنان درگیر کارهای اداری هستم گرچه سعی میکنم حداقل طی سال تحصیلی به موقع خونه برسم و کارهای بچه ها رو عقب نندازم ولی هیچوقت از خودم انگار راضی نیستمدیروز آیشن بازی صندلی داغ رو برام توضیح میداد و اینکه تو این بازی هر سوالی اگه ازت پرسیدن باید درست جواب بدی منم ازش پرسیدم از تو چی پرسیدن گفت پرسین تا حالا شده حتی تو دلت مامانتو فحش بدی؟گفتم خب ا
25 مهر 1397

ورود مجدد

سلام امروز یه ایمیل از یادآور نی نی وبلاگ داشتم که خیلی وقته به وبلاگم سر نزدم ...چقدر یادآوری خاطرات برام جالب بود امروز 31تیرماهه 97 .تقریبا 5 ساله اومدیم ارومیه امیر 13 ساله هست و آیشن 8 ساله و همونطور بلا و شیطونامیر هم کم کم علایم بلوغش شروع شده و سرکش و عصبی شدهمامان طلعت و آقاجون و عمه فاطی و طه و مها چندروزه ارومیه مهمونمون هستنو کلی بهمون خوش میگذره.
31 تير 1397

فوت آقای زیرک

امروز 7مهرماهه ...دیشب آقای زیرک فوت کرد به علت سکته قلبی... منم صبح با صدای ناله مامانم از خواب بیدار شدم (تو عالم خواب آخه من هنوز یاسوجم و مامان ارومیه) و بعد که به خونه زنگ زدم متوجه این خبر شدم تو اداره هم کلی گریه کردم در حقیقت زار زدم...خدا رحمتش کنه... ...
6 مهر 1392

بدون عنوان

سلام امروز دوم مهر ماهه امیر محمد رفته مدرسه کلاس دوم مدرسه سما یاسوج معلمش هم آقای رجب پور و اما خبر مهم...  من بالاخره دارم برمیگردم ارومیه پیش مامان عزیزتر از جانم بابای خوبم خواهرای نازم و داداش مهربونم. ...
2 مهر 1392

ادامه غصه های من

امروز 22مردادماهه .ومن طبق معمول همچنان ناراحتم...مامان گلم هنوز خوب نشده دیشب دیر موقع از تهران برگشتیم آخه برای پیگیری انتقالیم به ارومیه رفته بودم سازمان ...از نزدیکیهای مسجد جمکران که می گذشتیم دلم یه باره شکست گریه و نذر خدایا کمکم کن نذرمو ادا کنم...مامنمو شفا بده الهی  
22 مرداد 1392

بدون عنوان

من و  خواهرم خیلی خوشحال هستیم که یک وبلاگ داریم امروز وبلاگ رو به امیر محمد نشون دادم و گفتم یه چی توش بنویسه یادگاری که این جمله رو نوشت
24 تير 1392

امن یجیب ...

بس که این دعا رو خوندم آیشنم یادش گرفته هر کلمه رو می گم کلمه بعدیشو میگه... دیروز می گفت مامان گریه نکن من که گفتم ماما مهین میاد...
24 تير 1392

آیشن وگریه های من

همیشه وقتی آیشن گریه می کنه عسل و بهار وامیرمحمد براش میخونن الکی الکی...و اونم گریه یادش می رفت چند روز پیش من تو آشپزخونه طبق معمول برا مامانم گریه می کرم که آیشن اومد و شروع کرد الکی الکی...
24 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بچه های من می باشد